موضوع: "دلنوشته"
#تور _گردشگری
پنجشنبه 97/01/16
امامزاده عبدالله بن موسی الکاظم ع_بافق_یزد
#شادی_با_طعم_طلبگی
#تور_گردشگری
#گردشگری
#گردشگری_مذهبی
خاطره یک گردش
جمعه 96/12/11
چند سال پیش با مادر شوهرم 13 بدر رفته بودیم پارک .خیلی خوش گذشت چادرم و گذاشتم زمین و تا تونستیم با خواهرام خوش گذروندیم آخه من عروس عمه شده بودم و همیشه خونواده های من با مادرشوهرم با هم بیرون میرفتیم چون مادرشوهر من میشد خواهر بابام .قند تودلتون آب نشه این مدل زندگی هم مشکلات خودشو داره.اما اون روز که خیلی خوش گذشت شب برگشتیم و هرکسی رفت سراغ زندگی خودش .فردای اونروز وقتی رفتیم دیدنی مادر شوهرم تمام دستش رو یه حشره عجیب گزیده بود و خارش وحشتناکی داشت .رو کرد به من و گفت:کاش باهاتون نیومده بودم پارک این به خاطر اشتباهی بود که با شما اومدم پارک. خیلی تعجب کردم چون مادر شوهر من زنی مومن و همیشه مشغول ذکر بود تا آخرین لحظه عمرش ندیدم که تسبیحش از دستش رها بشه. به خاطر همین خیلی نمی تونستم بفهمم که چرا این حرف و زد.تازه اگه کسی لیاقت عداب داشت اول من بودم.سالها از اون ماجرا می گذره اما همیشه این ویادم مونده که حواست جمع باشه هر چند خداوند به اندازه فهم هر کس از او توقع داره وهرچی انسان به مرور زمان تو زندگی بیشتر می فهمه مسولیتشم بیشتر میشه.اما یک نکته ای اینجا هست و اینکه اسلام با گردشگری مخالف نیست به شرط اینکه گردش در طبیعت باعث بشه که ایمان ما به خدا قوی تر بشه.شاید اونروز مادرشوهر من یه کم از یاد خدا غافل شده بود و اون اتفاق یک گوشزد کوچولو بوده.البته الله و اعلم
#داستان
#خوشی
#شادی
#گردش